غزل بیست و پنجم حافظ
خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران
شکفته شد گل خمری و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
به بین که جام زجاجی چه طرفه اش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار وچه مست
ازین رباط دو در چون ضرورتست رحیل
رواق و طاق و معیشت چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستی ست سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که تحفه ی سخنت می برند دست به دست
1- گل سرخِ شرابی رنگ شکفته و بلبل مستِ نغمه سرایی شده است. ای صوفیان خوشگذران زمان شور و شادی و مستی فرا رسیده است.
گل حمرا: گل سرخ.
گُل خَمری: گل سرخ مایل به سیاه، گل شرابی رنگ.
صلا: آواز دادن، با صدا خبردار کردن، بانگ برداشتن برای دعوت کردن – صلا مخفّف الصّلوة و ذکر بلند این کلمه، دعوتِ مردم به نماز است.
سرخوشی: سرور و شادی و باده نوشی.
صلای سرخوشی: دعوت به عیش و شادی و باده نوشی و مستی.
صوفیان باده پرست: صوفی های عین الوقت، صوفی ها که در هر حال خوش می گذرانند.
خواجوی کرمانی: سحر به گوش صباحی کشان باده پرست / خروش بلبله خوشتر ز بانگ بلبل مست
2- بنگر که چگونه توبه محکم و استواری که همانند سنگِ خارا سخت بود به وسیله جام شرابی شکسته شد.
جام زُجاجی: جام شیشه، پیاله بلورین.
طُرفه: عجیب، شگفت آور، امر عجیب و نادر، نو و نادر.
3- باده پیش آر که در پیشگاه قادر متعال ش-ا-ه و گدا و مست و هشیار یکسانند.
استغنا: بی نیازی. (بارگاه استغنا: درگاه بی نیازی، کنایه از بارگاه ایزد متعال).
4- چون به ناچار بایستی از این دار دنیا رفت، بنای سر-پناه این زندگی موقّت، بلند یا پست فرقی نمی کند.
رباط: کاروانسرا. رباطِ دو دَر: کاروانسرای دو در، کنایه از دنیا و در ورودی حیات و در خروجی مرگ.
ضرورت: ناگزیر، ناچار، به حکم اجبار.
رحیل: کوچ کردن، کنایه از مردن.
رواق: ایوان، پیشگاه.
طاق: سقف. رواق و طاق معیشت: کنایه از خانه و اطاق و ایوان برای زندگی است.
5- با شادمانی زیستن بدون رنجش و آزار به آسانی فراهم نمی شود مگر نه اینکه در روز الست آدم (بَلی) گفت و بلا را به جان خرید.
عهد اَلَست: پیمانی که میان ذریّه آدم و خدا در ازل بسته شد: «وَاَشهَدُهُم عَلی اَنفُسِهِم اَلَستُ بِرَبِّکُم قالُوا بَلی»
6- خوش و بی خیال باش و در فکر بود و نبود مباش که پایان همه چیزها نیستی است.
7- هیبت و عظمت وزارت و تسلّط بر باد و فهم زبان مرغان که سلیمان دارا بود همه به باد فنا رفت و او از آنها بهره یی نبرد.
آصَف: آصَفِ بَرخیا وزیر مقتدر حضرت سلیمان، وزیر.
اسبِ باد: اضافه تشبیهی که باد به اسب مانند شده و کنایه از مرکب باد حضرت سلیمان است که در اختیار آن حضرت بود.
منطقِ طیر: زبان پرندگان و کنایه از درک زبان پرندگان توسط حضرت سلیمان است.
خواجه: عنوان شخصیّت های محترم، کنایه از حضرت سلیمان.
طرف بستن: بهره بردن.
8- اگر روزگار به تو بال و پری برای پرواز داد از جای خود به در مرو که مانند پیکان پرّان لحظاتی در هوا اوج گرفته و عاقبت بر خاک خواهی افتاد.
تیر پرتابی: تیری که در مسابقه پرتاب می کنند، تیر دوررَس.
9- حافظ! زبان خامه تو چگونه از عهده شکرگزاری این نعمت برمی آید که سخنان تو را به ماند تحفه دست به دست می برند.
کلِک: خامه،دوات و مرکب.
تُحفه: هدیه و ارمغان.
1-شاعر با خلق مضامینی چند در این غزل علی الظّاهر از بی وفایی دنیا و توصیه به بی اعتنا بودن به آن و شاد زیستن در فرجه کوتاه حیات دم می زند و در ابیات پایانی غزل با آوردن کلمه آصف و خواجه و مقایسه این شخص مورد نظر با وزیر قدرتمند حضرت سلیمان و خود سلیمان، از پایان کار نافرجام یک آصف و خواجه یی صحبت می کند که دارای جاه و مقام و قدرت و شخصیّت بوده و همه را به یکباره از دست داده است.
2- می دانیم امیر مبارزالدّین برای فرزند و جانشین خود در ایّام نوجوانی مربّی و معلّمی به نام محمّدبن علی خواجه قوام الدّین صاحب عیار را برگزید به امّید اینکه به هنگام سلطنتِ پسرش، کارهای وزارت او را هم به عهده گیرد. هر چند چنین شد و ش-ا-ه شجاع در بادیِ امر صاحب عیار را به وزارت خود برگزید لیکن پس از چندی در اثر سوء ظنّ، به جرم خیانت او را به وضع فجیعی به قتل رسانیده و هر قطعه از بدنش را در کنار دروازه شهرهای مختلف آویزان کرد تا موجب عبرت ناظرین گردد. به نظر می رسد این غزل پس از قتل این وزیر مقتدر سروده شده و آوردن کلمه آصف و خواجه که از القاب صاحب عیار است و اشاره به حشمت سلیمانی این احتمال را تقویت می کند که منظور نظر حافظ ماجرای صاحب عیار است.
3- هر چند جزئیات رویدادهای تاریخی را نمی توان از خلال نوشته های تاریخ کما هُوَ حَقّه به دست آورد و در کلّی گوئی های تاریخ ریزه کاریهای یک واقعه، دستگیر خواننده نمی شود، اما می توان با دقّتِ در مضمونِ بیتِ دومِ این غزل، چنین استنباط کرد که بین ش-ا-ه شجاع و صاحب عیار یک عهد و میثاق برقرار بوده تا اخبار محرمانه او به خارج درز نکرده و به گوش برادران و مدّعیان سلطنت ش-ا-ه که خود طالب حکومت بر شیراز بودند نرسد و چنین بر می آید که آخرالامر این وزیر، بی گناه یا با گناه جان بر سر این کار نهاده است. در اینجا حافظ از توبه شکنی صحبت می دارد اما تعبیر آن همان عهد شکنی است.
4- شاعر در بیت پنجم مضمون لطیفی را در یک مصراع گنجانیده است. در آیه 172 سورۀ اعراف چنانکه قبلاً نیز اشاره شده، آمده است: (... وَ اَشهَدُهُم عَلی اَنفُسِهِم اَلَستُ بِرَبِّکُم قالُوا بَلی ...) و می دانیم که لفظ (بَلی) در عربی به معنای (بَلی) و آری است و به لحاظ تلفّظ ظاهری آن (بَلا) گفته می شود که جناس لفظی با کلمه بلا و مصیبت است. شاعر می گوید انسان از همان روز الست که بَلی گفت بلا گفت! و در این دنیا همیشه دچار بلا و رنج و عذاب است و تعبیر باطنی این بیت مشعر بر آن است که وزارت و فرمانروایی چندان هم بی دردسر نیست و خطرات جانی هم در بر دارد و متعاقب آن در بیت هشتم نصیحت کرده می گوید: اگر به تو بال و پر داده شد، بیش از حدّ اعتدال بلند پروازی مکن تا همانند تیری که از کمان رها شده و عاقبت سرنگون به خاک فرو می افتد، بد عاقبت نباشی و مفاد ضمنی این نصیحت دلیل بر این است که احتمالاً صاحب عیار از اختیاراتی که شاه شجاع به او داده و به او اطمینان کرده بوده است دچار وسوسه و لغزش شده باشد و خدا دانا است.
تعبیر و فال حافظ :
به سهولت و راحتی به مقام و مادیات نخواهی رسید. همه چیزت باید در حد کمال باشد. باطن خوب، کار حلال، هوشیاری و تقوی، در این صورت است که به هدف خواهی رسید و به هر مقام و منزلتی که رسیدی سر تعظیم در برابر خداوند فرود آر وگرنه باز همه چیز را از دست خواهی داد
غزل اول حافظ ( غزل 1 حافظ ) غزل بیست و یکم حافظ ( غزل بیست و یکم حافظ )
غرل دوم حافظ ( غزل 2 حافظ ) غزل بیست و دوم حافظ ( غزل بیست و دوم حافظ )
غزل سوم حافظ ( غزل 3 حافظ ) غزل بیست وسوم حافظ غزل (غزل23حافظ)
غزل چهارم حافظ (غزل 4 حافظ ) غزل بیست و چهارم حافظ ( غزل 24 حافظ )
غزل یازدهم حافظ ( غزل 11 حافظ )
غزل دوازدهم حافظ ( غزل 12 حافظ )
غزل سیزدهم حافظ ( غزل 13 حافظ )
غزل چهاردهم حافظ (غزل 14 حافظ)
غزل پانزدهم حافظ ( غزل 15 حافظ )
غزل شانزدهم حافظ (غزل 16 حافظ )
غزل هفدهم حافظ ( غزل 17 حافظ )
غزل هجدهم حافظ ( غزل 18 حافظ )
غزل نوزدهم حافظ ( غزل 19 حافظ )
.