چو بشنوی سخن اهل دل، مگو که خطاست
سخن شناس نیی جان من خطا اینجاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید
تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم از پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که ازین پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من
خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در، دل ماست
چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند
فضای سینه ی حافظ هنوز پر ز صداست
1- ای متشرّع هرگاه سخنی از اهلِ دل (اهل طریقت) شنیدی بر آن خُرده مگیر و مگو که خطاست. خطا در این است که استعداد درک این سخنان در تو نیست.
اهل دل: اهل طریقت – (مقابل اهل شریعت) – بنا به عقیده متصوّفه اهل دل با چشم دل و نور بصیرت لطایف غیبیّه را به صورت مشهودات معنوی درک می کنند.
سخن شناس: سخن سنج، پی برنده به دقایق سخن و کلام.
شاعر خطاب به مخالفین عقیدتی خود و مخالفین عرفا و بزرگانِ اهل طریقت مطلبی را عنوان می کند که تقریباً ضرب المثل شده است. او می گوید ای قشری مقلّد، این تو هستی که قابلیّت درک مطالب و سخنان بزرگان و متفکّرین و عارفین را نداری.
2- به ضابطه های عالم دنیا و آخرت اعتنایی ندارم. احسنت بر این افکار آشوبگرانه یی که در سر من پا می گیرد!
دنیی: دنیا.
عقبی: آخرت.
تبارک الله: پاک و منزّه است خدا، شبه جمله که در مقام تحسین و تعجّب بر زبان جاری می شود.
فتنه: (در عربی: به معنای آزمودن) و در کاربرد فارسی: آشوب، ارائۀ رأی و نظر به منظور اختلاف انداختن، خلاف رأی صواب.
حافظ می گوید: من از آن آدمهایی نیستم که کورکورانه هر دستوری را قبول کنم، هر دستوری و نظریه یی می خواهد باشد. من تا نسنجم نمی پذیرم و به این نحوه تفکّر خود هم می بالم. تبارک الله!
3- چه کسی در درونِ دل خسته و خاموش من پناه گرفته که در برابر سکوت من لب به داد و فریاد و اعتراض می گشاید.
می گوید: این شخصیّت ظاهری من که به ظاهر همانند دیگران می ماند نیست که چنین گستاخانه و بی پروا فکر می کند. خود من هم نمی دانم چه کسی در اندرون ضمیر من پنهان شده و برای درک صحیح نظریه ها چنین جنجالی عمل می کند. من از سرّ این کار سر در نمی آورم اما یک کسی آنجا هست!
4- ای مطرب کجائی! برای دل بی شکیب و بی پروایم نوایی جان سوز بنواز که کار دلم از این نغمه، به نوا می رسد.
دلم ز پرده برون شد: پرده را به یکسو افکند، بی پروا شد، بی شکیب شد.
هان: شبه جمله ای برای هشدار دادن، تأکید در امرِ بِنال در این مصراع.
نوا: سر و سامان، آوای موسیقی، نام یکی از دستگاههای آواز ایرانی.
می گوید دل من حالتی دارد که به هنگام اندوه بی شکیب و بی پروا می شود و جز نوای موسیقی و ساز و آواز چیز دیگری آن را شکیبا و راحت نمی کند. موسیقی غذای جسم و روح من است.
5- هرگز دنیادار و خواستار آن نبودم. این جمال دلارای تو بود که آن را در پیش چشمانم خوش و خوب جلوه داد.
التفات: توجّه کردن، متوجّه بودن، پروا داشتن، نگریستن.
من ذاتاً آدمی کوته نظر نیستم که به ظاهرِ دنیا دل خوش کرده اهل کسب مال و جاه دنیا باشم، امّا ای عشق این تو بودی که در قالب ابزار دنیوی درآمدی و مرا شیفته جمال نکورویی کردی و زیباییهای طبیعت را به من شناسانیدی و آن را در برابر چشمانم خوب و خوش جلوه دادی.
6- خیالی دست از دلم بر نمی دارد، شبهای زیادی است که بی باده و خسته به سر برده ام. راه میخانه از کدام طرف است؟
خیال پختن: آرزو در دل پروردن.
خمار: سستی ناشی از ننوشیدن می و سُکر بعد از صرف می
بیشتر اوقات، افکارم مشغول چون و چراهای خلقت است و افکاری، بی سرانجام من را از خواب باز و خسته و درمانده می کند. در این حال ناچار به می پناه می برم و این تنها دارویی است که مرا از خود بی خود و به عالم فراموشی می برد.
7- خون دلم از ریاکاری صوفیان در خانقاه به جوش آمده و زمین صومعه را آلوده کرده است. کار خداپسندانه یی است اگر وجود مرا به باده شست و شو دهید.
یعنی: از دست صوفیان متظاهر ریاکار دلم خون است و از کارهای زشت و ریایی آنها چنان ناراحت و درمانده می شوم که به شراب پناه می برم.
8- بدان سبب مُغانِ نگهبانِ آتش، وجود مرا گرامی می دارند که آتش جاویدِ عشق در سینه من همیشه فروزانست.
آتشی که نمیرد: آتش جاوید، کنایه از عشق پایدار.
میگوید آتش عشقی جاویدان در درون سینه من روشن شده که خاموش شدنی نیست و این یکی از امتیازهای من است که شناسندگان عشق به آن احترام می گذارند.
9- این چه آهنگی بود که مطرب در پس پرده بزمّ حیات می نواخت، که پس از عمری هنوز از شوق آن دماغم سرمستِ آرزوهاست.
پُر ز هوا: پر از آرزو و خیال.
10- هنوز فضای سینه ام پر از شور و غوغایی است که از آ-ه-ن-گِ عشق تو در درون سینه ام، در شب پیش برپا بود.
در بیت نهم یا شاه بیت غزل و بیت دهم، حافظ از شدّت حیرت می گوید: نمی دانم دست هنرمندِ نوازنده آهنگ خلقت، به هنگام تکوین وجود من چه آهنگی نواخته است که آن عمر سپری شد و صدای این آهنگ همین طور در سرم غوغا و در گوشم صدا می کند (تعریف موجز از وادی حیرت).
شرح دکتر جلالیان: مردم در هر حال به دو دسته تقسیم می شوند: عدّه یی که در اقلیّت نسبی قرار دارند و از ضریب هوشی بالایی برخوردار و عدّه اکثریّتی که سطح هوش آنها پایین تر بوده و در امور عادی فرقی بین این دو دسته نیست امّا افرادِ باهوش فوق العاده، هرگز در هیچ امری مقلّد و دنباله رو نمی شوند، آنها قادرند مسائل و مشکلات فلسفی و عقیدتی را تجزیه و تحلیل کرده به پاسخ صحیح قابل قبول برسند هر چند که عدّه یی از آنها نتوانند آن را بازگو و روش خود را توجیه نمایند و افراد کم هوش تر اکثراً در امور و مسائل، مقلّد و تحتِ تأثیر تبلیغاتِ درست یا نادرست پیش کسوتان واقع و یا تحت تأثیر حوزه مغناطیس تبلیغاتِ افراد باهوش تر از خود قرار می گیرند.
حافظ از دسته اوّل و همانند شمس تبریزی قائم به رأی بود. او در بدو جوانی به هنگام فراگیری علوم دینی به کمک هوش خداداد راه خود را برگزید. او مقلّد نبود که از صاحب شریعتی یا طریقتی تقلید کند. او مسلمانی بود که میان شریعت و طریقت میل دلش به اهل طریقت بیشتر بود امّا هرگز مرید هیچ مرادی نشد و همانند شمس تبریزی همانطور که از متشرّعین قشری تنقید می نمود از صوفیان دنیادار ریایی نیز بیزار بود.
این غزلِ مورد شرح، یکی از غزلهایی ست که حافظ در ده بیت آن، ده خصلت و ویژگی اخلاقی خود را بالصّراحه بیان می دارد و برای شناختِ حافظ به منزله یک مقاله بزرگی است که کسی در آن شرح حال خود را بیان کرده باشد.
تعبیر و فال حافظ :
غرور نداشته باش با اهل فن و نظر مشورت کن تا از خطاها به دور باشی. احساس خستگی می کنی و درونت غوغاست به ائمه متوسل شو تا به حقیقت برسی. تو را با دنیای فانی کاری نیست پس به باقیات برس و سینه ات را با یاد خدا پر کن تا به وصال یار برسی.
غزل اول حافظ ( غزل 1 حافظ ) غزل بیست و یکم حافظ ( غزل بیست و یکم حافظ )
غزل یازدهم حافظ ( غزل 11 حافظ )
غزل دوازدهم حافظ ( غزل 12 حافظ )
غزل سیزدهم حافظ ( غزل 13 حافظ )
غزل چهاردهم حافظ (غزل 14 حافظ)
غزل پانزدهم حافظ ( غزل 15 حافظ )
غزل شانزدهم حافظ (غزل 16 حافظ )
غزل هفدهم حافظ ( غزل 17 حافظ )
غزل هجدهم حافظ ( غزل 18 حافظ )
غزل نوزدهم حافظ ( غزل 19 حافظ )