غزل دویست و نودوپنجم حافظ
سحر به بوی گلستان دمی شدم درباغ که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
به چهره گل سوری نگاه می کردم که بود در شب تیره به روشنی چوباغ
چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
گشاده نرگس رعنا زحسرت آب از چشم نهاده لاله ز سودابه جان ودل صد داغ
زبان کشدیه چو تیغی به سرزنش سوسن دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ
گهی چو باده پرستان صراحی اندر دست گهی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
فال حافظ
باید بدان که این نیت عاقبتی دل انگیز و سرور آفرین دارد به شرط آنکه مغرور نشوی و به همه التفات و توجه ومهر داشته باشی تا اشکی را برطرف سازی و دلی را بدست آوری و همچنین ا زسخن بد انیشان و سرزنش کنندگان و حسودان مطلقاً ناراحت نشو زیرا آنان چشم ترقی و تعالی تو را ندارند و اگر به کار ها توجه کنی از پیشرفت باز می مانی و آنان گوی سبقت را می ربانید
پس نشاط عیش عشرت وجوانی ار چون گل غنیمت بدان زیا مایر ا خبر رساندن و آگاه کردن وظیقه ای نداریم بلغ ما علیک فان لم یقبلو انما علیک و شما صبر و شکیبایی را ازدست مده و از اینکه قلبی مهربان و دستی بی نمک دار ی و غمگین نباش پس انجا این کار مفیداست به شرط آنکه پدر و مادر از تو راضی باشند نگران نباش به مقصود خواهی رسید و شاهد موفقیت را در آغوش خواهی گرفت
شما اگر می خواهید نعنمت و روزی شما و خانواده یتان زیاد شود د ر6 شب متوالی با حضور قلب و معنی از آیه 20تا 5 آیه بعد از آن را از سوره لقمان بخوانید و اینقدر هم به جوانی و شادابی و زیبایی خویش مغرور نباش. همیشه جوان و شاداب نمی مانی. فکری هم به حال پیری خود بکن، با فخر فروختن و قیافه گرفتن از اجتماع طرد می شوی و هم در جوانی و هم در پیری تنها مانده بنابراین قدر جوانی خویش را بدان و شادابی خود را با دیگران تقسیم کن.