غزل سیصدوسه حافظ
شممت روح وداد و شمت برق وصال بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
احادیا بجمال الحبیب قف و انزل که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال
حکایت شب هجران فروگذاشته به به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
بیا که پرده گلریز هفت خانه چشم کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال
چو یار بر سر صلح است و عذر میطلبد توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال محال
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
فال حافظ
شب های هجرن و جدایی پایان پذیرفته و روزگار وصل و رسیدن به مراد نزدیک میباشد و نقشه هایی را که برای این روز کشیده ای عملی بنماو حریفان و حسودان را ببخش و عذر آنها را بپذیر. نذری را که کرده ای به جا آور تا رسیدن به مقصود حلالت باشد.بدان که پشیمانی و ندامت می تواند زندگی تو را به سوی شادی ببرد به شرط آنکه نقائص خود را به موقع بشناسی وهمیشه با دوستان یکرنگ و یکدل باش.
تفسیر غزل303حافظ
معنی بیت ۱: بوی خوش دوستی را شنیدم و برق وصال را جملگی سیر و تماشا کردم. بیا که قربان بویت شوم ای باد شمال که از کوی محبوب می آیی.
معنی بیت ۲: ای سرود خوان برای راندن شتران دوست درنگ کن و فرود آ که مرا از آرزوی دیدار وی صبری نمانده است.
معنی بیت ۳: بشکرانه آنکه روز ملاقات پرده انداخت، بهتر آنست که داستان هجران را رها کنیم و نمیگویم
معنی بیت ۴: ای محبوب شتاب کن که پرده رنگارنگ هفت طبقه چشم را به تزیین کارگاه خیال کشیده ام
معنی بیت ۷: حافظ آواره از سرزمین کشته و مرده تو می باشد پس لطفی کن و بر قبر ما گذر کن که خون ما برایت حلال هست