غزل دویست ودوازدهم حافظ
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
غزل دویست وچهارم حافظ
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت معجز عیسویت در لب شکرخا بود
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
یاد باد آن که رخت شمع طرب میافروخت وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود